اوضاع کمی بهتر شده . نه اینکه دلم صاف و صوف شده ها نه. ولی خیلی دارم تلاش میکنم نبینم بدی هاشو و خوبیهاشو فقط زوم کنم. من موفق بودم ولی اونو نمیدونم. اینطوری نشده ک عاشق هم باشیم ولی تحمل کمی راحت تر شده.یعنی ازش راضی نیستم اصلا و ابدا ولی خب یه فرصتیه که ب خودم و وجدانم دادم و راضیم شکرخدا. ازاونجاییکه ادمی نیست پیشم حرف بزنه نمیدونم در چه حالیه ولی میدونم که زیادم برای خوب بودن و خوب شدن اوضاع تلاش نمیکنه.
-تموم شد بدو بیراه گفتن بمن؟ -فال گوش بودی؟ -صدات بلند بود همسایه ها هم شنیدن. -دووووست داشتم بدو بیراه بگم بت. روزی دوبار اگه باخودش حرف نزنه و بهم بدوبیراه نگه اون روزش شب نمیشه. اوایل خیلی اذیت میشدم ولی الان سعی میکنم نشنوم حتی اگ بلند باشهسخته خیلی سخته.با یکی زندگی کنی تا این حد ازت متنفره. غرورت اعتماد بنفست.همه چیت میشکنه.روزی چندبار میرم جلو اینه میشینم و به افکاری ک راجع بمن داره کخوندمشون فکر میکنم و اشک میریزم.
درباره این سایت